بُهت آینــــه

بُهت آینــــه

وقت هایے هست...
ڪه هم قدم ثانیه ها مے شوی...
به هماלּ اندازه ڪوچڪ قدم بر میدارے
بر مدار زندگی...
اما به ناگاه ..
ڪسرے از همیלּ ثانیه ها...
لحظه هایے را ورق میزند...
و دستاלּ "تڪرار" بر دستانت حلقه مے شود...
و
آنجاست ڪه...
زندگے مے شود.....روزمـــــــــــــــــــرگی.... ...
______________________________________

بایگانی
پیوندها

تمام نگاه من
خلاصه ایی بود
به وسعت یک دشت...
اما..
دشتی که گوشه گوشه اش،
خفقانی بود که گاه گلوی احساسم را چنگ میزد..
مبادا لحظه ایی
تکه های شکسته این سکوت...
دست های سردش را به باد بِسپُرَد...
رها شود و رها شود و رهـــــــــــا شود!