تمام نگاه من
خلاصه ایی بود
به وسعت یک دشت...
اما..
دشتی که گوشه گوشه اش،
خفقانی بود که گاه گلوی احساسم را چنگ میزد..
مبادا لحظه ایی
تکه های شکسته این سکوت...
دست های سردش را به باد بِسپُرَد...
رها شود و رها شود و رهـــــــــــا شود!
تمام نگاه من
خلاصه ایی بود
به وسعت یک دشت...
اما..
دشتی که گوشه گوشه اش،
خفقانی بود که گاه گلوی احساسم را چنگ میزد..
مبادا لحظه ایی
تکه های شکسته این سکوت...
دست های سردش را به باد بِسپُرَد...
رها شود و رها شود و رهـــــــــــا شود!